سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
تاریخ :  90/10/26:: 10:54 عصر
نویسنده :  محمدرضا احمدی

 

وقتی می‌خواست به سر کار برود، سه دفعه خداحافظی کرد. در را که بست، دلم شور افتاد! دویدم و همان لحظه صدقه دادم؛ اما دلشوره‌ام خوب نمی‌شد.

پس از مدتی، صدای زنگ تلفن، دلشوره‌ام را بیشتر کرد. از اداره برادرم سعید با خانه تماس گرفتند که برادرم را تروریستها به شهادت رسانده‌اند. ناگهان بغض گلویم ترکید و زدم زیر گریه!

برادرم یکی از نخبه های این کشور و مرید آقا بود. اما دشمنان ما بدانند که با رفتن او، سنگرش خالی نمی شود و هزاران سعید، جای او را خواهند گرفت.

یادش گرامی باد



کلمات کلیدی :
حلقه معرفت
محمدرضا احمدی
من محمد رضا احمدی هستم و به تاریخ دین علاقه دارم .